قند عسلمقند عسلم، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه سن داره

" پرنیان " عزیز دل بابا و مامان

یه استرس کوچولو و تعیین تاریخ زایمان

دیروز خاله فاطی بهم گفت یکی از دوستاش که بارداره گفته جدیدا دیگه عمل سزارین حتی تو بیمارستانای خصوصی هم ممنوع شده !!! یه خور ده  شوکه شدم آخه اینو چندوقت پیشم شنیده بودم ولی باورم نشد.. خلاصه استرس گرفتم که اگه فردا برم پیش دکترم و بهم بگه نمیتونم عملت کنم چیکار کنم !!!!!!!!!!!                           هیچی دیگه فردا صبح ساعت ده رفتیم مطب دکتر .. نفر دوم رفتم داخل .. ازبس استرس داشتم اولین سوالی از دکتر پرسیدم راجع به عمل سزارین بود.. گفت چیه از طبیعی میترسی؟    گفتم راستش اره خییییللللی ..    گفت نگران نباش برات اورژان...
4 خرداد 1394

بدون شرح ...

سلام بر پرنیان خانوم، نازدختر مامان مریم     معذرت میخوام که خیلی وقته ازت اینجا چیزی ننوشتم آخه شرایطم جور نبود .. الانم که دارم برات مینویسم شیراز خونه خاله فاطی هستم دارم با تبلت ابجی مهدیس شیطون مطلب میذارم...  امروز صبح با عمو هومان و مامان جون زری اومدیم شیراز که برم پیش دکترم ببینم برام کی وقت عمل میزنه.. عصر همون روز جشن پایان سال مهدیس بود رفتیم خیلی خوش گذشت .. اونجا وقتی بچه ها رو میدیدم به یاد تو دخمل نازم بودم که یعنی میشه منم یه روزی دست دخترمو بگیرم و ببرمش تو جشن مهدکودکش!!! ایشالا که خدا کمک کنه اونروز رو ببینم  ساعت ده شب بود که از جشن برگشتیم خونه...روز دوشنبه صبح نوبت دارم که ب...
2 خرداد 1394

شیراز

امروز صبح ساعت هفت خاله فاطی اینا اومدن در خونه آقاجون منو سوار کردن و رفتیم سمت شیراز که برم تکلیف دکترمو مشخص کنم .. از شانس بدم حسابی سرما خوردم و اصلا حال خوبی ندارم  این دومین باره که تو بارداریم سرما خوردم .. واقعا خیلی بده چون نمیشه هیچ دارویی مصرف کرد ساعت 9:30 رسیدیم خونه ..زنگ زدیم مطب دکتر دیانت که بریم ببینم چی میگه .. گفت ساعت یک و نیم مطب باشین ظهر من و خاله فاطی و مهدیس شیطون رفتیم مطب..یه ساعتی که نشستیم متوجه شدیم مطب این دکتره خیلی بی نظمه.. حدود دو ساعت و نیم نشستیم دریغ از اینکه یه نفر مریض رو ویزیت کنه .. خیلی خسته شده بودیم .. به خاله فاطی گفتم پاشو بریم این دکتره معلومه که بی نظمه خوشم نمیاد .. م...
22 فروردين 1394

نتیجه آزمایش

امروز بازم زحمت گرفتن نتیجه آزمایش افتاد گردن مامان جون مهربون ساعت یازده رفت نتیجه رو گرفت و آورد ... خداروشکر قندم نرمال نرمال بود ولی متاسفانه آهن خونم اومده بود پایین به دکتر که نشونش دادم گفت باید بجای یه دونه قرص آهن روزی دوتا قرص بخوری که کمبود آهنت برطرف بشه .. آخر هفته خاله فاطی اینا میان، منم باهاشون میرم شیراز که تکلیف دکتر و بیمارستانی که قراره توش دختر نازم بدنیا بیاد رو مشخص کنم ...
18 فروردين 1394

آزمایش و سونوگرافی هفت ماهگی

سلام پرنیان خانوم مامانی این روزا حسابی شیطون شدی و تو دل مامان وول میخوری .. گاهی اونقد حرکتت سریع و یهوییه که منو میترسونی ایشالا که همیشه اینقد با انرژی باشی  امروز صبح ساعت هفت من و مامان جون رفتیم که آزمایش و سونوی هفت ماهگی رو انجام بدیم من همیشه استرس این آزمایشو داشتم خصوصا واسه دیابت بارداری که خیلی خطرناکه بخاطر همینم خیلی تو خوردن شیرینی رعایت میکردم خلاصه رفتیم آزمایشگاه .. فوق العاده شلوغ بود .. یکساعتی طول کشید تا نوبتم شد .. آزمایشم چهار مرحله ای بود.. یکی ناشتا سه تا هم یکساعت به یکساعت بعد از خوردن شربت .. بعد ازآنجام سه مرحله آزمایش رفتیم سونوگرافی بیشتر از همه چیز منتظر بودم که د...
17 فروردين 1394

بابایی رفت

امروز صبح بابایی تنهامون گذاشت و رفت بندرعباس خیلی ناراحتم ولی کاریش نمیشه کرد ... دوس نداشتم تنهاش بذارم ولی خوب خودش اصرار داشت که پیش مامان جون بمونم تا وقت زایمانم آخه میگه چون ماههای آخره منم از صبح تا شب میرم سرکار ، نباید تو خونه تنها باشی .. بعدشم چون میخوام واسه زایمانم بیام شیراز ، تو ماه آخر خطرناکه که تو جاده بخوام بیام خلاصه بالاجبار موندگار شدیم و بابایی رفت...میدونم که براش خیلی سخته .. ایشالا که خدا پشت و پناهش باشه امروز عصر من و مامان جون رفتیم پیش دکتر زنان (دکتر هادی پور ) هم واسه معاینه هم اینکه برام سونو و آزمایش هفت ماهگیمو بنویسه هفته 30 ام هستم .. وزنم 79 .. فشارخونم 12 و ضربان قلب دخملم162...
15 فروردين 1394

اولین پست سال 94

سلام سلام صدتا سلام به همگی خصوصا دخترگلی خودم سال نو همگی مبارکه راستش عید امسال خیلی تعریفی نداشت ولی خب همینکه در کنار خونواده ها بودیم و دیداری تازه کردیم کلی برام ارزش داشت... از همه مهمتر اینکه خدا به بنده هاش عیدی توپی داد .. از این 13 روز تعطیلات شاید کلا 4 روزش هوا آفتابی بود  بقیه روزا بارون میومد ... راستی یه خبر خوب : بالاخره من و بابایی تصمیم گرفتیم که اسم تو دختر نازمونو بذاریم " پرنیان ".. حقیقتش من همیشه از این اسم و معنیش خوشم میومد .. دیگه طی صحبتایی که شد به این نتیجه رسیدیم که دیگه خیلی فکرمونو درگیر نکنیم و همین اسم رو انتخاب کنیم ... تو عید هرکسی منو میدید میگفت بهت نمی...
10 فروردين 1394

آخرین پست سال 93

سلام عشق مامانی امیدوارم جات توی دل مامانی خوب خوب باشه اینروزا که روزای پایانی سال 93 هست همه درگیر خونه تکونی و خریدن ..   من و بابایی هم چند سری باهم رفتیم بازار خرید کردیم البته بیشتر از اینکه به فکر خودمون باشیم به فکر خرید عیدی واسه دیگران بودیم امروزم مامانی از صبح که بیدار شده همش مشغول تمیزکاریه آخه اگه خدا بخواد فردا صبح بعد از 6ماه دوری از خونواده ها داریم میریم شهرستان .. خیلی خوشحالم  من و تو عزیزدلم دیگه پیش مامان جون میمونیم تا زمانیکه تو دخمل مامانی از تو دلم بیای بیرون و بپری تو بغلم اونوقت بابایی میاد و من و دخملشو با خودش میبره بندرعباس و زندگی شیرین سه نفریمون شروع میشه ...
27 اسفند 1393

حالم خوبه ولی ...

سلام تنها امیدم خداروشکر خیلی خیلی حالم خوب شده و جای عمل دیگه درد آنچنانی نداره .. عصری با بابایی میریم بخیمو میکشم ولی امروز یه خبر بد شنیدم پسر عمه مامانی که 33 سالش بود بخاطر عمل ساکشن که انجام داده بود کلیه هاش از کار افتاد ، دو روز بیهوش بود و امروز فوت کرد .. بیچاره زنش و بچه شش سالش خدا بهشون صبر بده ... ما هم بخاطر شرایطمون نمیتونیم تو این موقعیت بریم برا مراسم ختمش .. دیگه مجبوریم بذاریمش واسه دو هفته دیگه که میخوایم بریم واسه تعطیلات عید  راستی عروسی خاله صدیقه که دو هفته دیگه بود هم دیگه فکر کنم کنسله آخه پسر خالشه  ایشالا برا هیشکی این اتفاقات نیفته ... ...
12 اسفند 1393