قند عسلمقند عسلم، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

" پرنیان " عزیز دل بابا و مامان

welcome

                                           

 

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

به وبلاگ نی نی ناز مامان مریم خوش اومدینbaby42.gif

 

 

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

 

هفت ماهگی و تجربه اولین سفر دخملی به قشم

سلام به روی ماه خنده روی عشق کوچولوم روز چهارشنبه 16دیماه 94 در هفتمین ماهگرد تولد تو عزیزدلم من و تو وبابایی بهمراه آقاجون و مامان جون حاجی راهی قشم شدیم .. اینم اولین باری بود که سوار لندوگراف میشدی و به قشم میرفتی و دریا میدیدی ..     ساعت یازده رسیدیم درگهان ..تا ساعت سه مشغول چرخ زدن تو بازار و خرید کردن بودیم تو هم که مثه همیشه یه دختر خوب و آرومی بودی و پا به پای ما سوار بر کالسکه میچرخیدی . .گاهی هم تو خرید بهمون کمک میکردی؛ لباسا رو میگرفتی  ببینم جنسشون خوبه یا نه تو یه رستوران ناهار خوردیم تو هم خواب بودی ولی آخراش بیدار شدی و شروع کردی به شیطونی ..آره دخملی من خیلی ...
3 بهمن 1394

شش ماهگی دخترم و تجربه اولین پرواز

سلام ماهکم روز دوشنبه 16آذر 94 مصادف با روز دانشجو که ششمین ماهگرد تولد تو عزیزدلم بود من و تو دخترکم ساعت 8:30 صبح در فرودگاه بندرعباس از بابایی خدافظی کردیم سوار بر هواپیمای آسمان شدیم و رفتیم به سمت شیراز.. ساعت 10صبح رسیدیم شیراز ..چند دقیقه ای در سالن انتظار منتظر خاله فاطی و عمو حمید نشستیم تا اومدن دنبالمون .. فکر نمیکردم اینقد شیراز سرد باشه آخه بندرعباس هوا عالی بود بخاطر همین تصور سرد بودن شیراز برام غیرممکن بود .. خلاصه میزبانا رسیدن و سوار بر ماشین شدیم رفتیم سمت خونه خاله فاطی اینا .. چند روزی اونجا موندیم ..واکسن شش ماهگیتم روز سه شنبه با خاله رفتیم بهداشت و زدیمش..خداروشکر نه تب داشتی نه پادرد چهارشنبه ...
15 دی 1394

پنج ماهگیت مبارک پرنسس مامانی

سلام عسلم پنج ماه از زمینی شدنت گذشت ..   خوشحالم که وارد زندگیمون شدی و باعث شدی که زندگیم از یکنواختی دربیاد و رنگ و بوی دیگه ای بگیره                                                     راستی همزمان با تولد 5ماهگیت امروزم بابایی رفته کلینیک که کاشت مو انجام بده .. ایشالا که با موفقیت انجام بشه .. خوبه دیگه تا ده روزم بابایی مرخصی داره پیشمونه .. دوستت داریم بابایی مهربون ادامه مطلب هم چنتا از عکساتو گذاشتم که امروز ازت گرفتم ... 16 آبان 94   ...
16 آبان 1394

اندر احوالات این روزای دخترگلم

سلام نازگلم مامانی رو ببخش که نمیتونه زود به زود وبلاگت رو آپدیت کنه آخه یا درگیر کارای تو دختر نازمم یا هم درگیر کارای خونه .. ولی خب سعی میکنم حداقل ماهی یه بار بیام و برات مطلب بنویسم این روزا تو عزیز نازنینم خیلی بانمکتر شدی..کارایی میکنی که منو بابایی رو بیشتر و بیشتر جذب خودت کردی خداروشکر تا الان یه دختر خوب و آرومی بودی و اصلا مامان و بابا رو اذیت نکردی .. راحت شیر میخوری ، راحت میخوابی و راحت بیدار میشی و تا الانم هیچ مریضی نگرفتی بجز رفلاکس که اونم طبیعیه اکثر بچه ها تا شش ماهگی دارن .. خداروشکر میکنم که شیرم خوبه و دخملمو سیر سیر میکنه و همینم باعث شده که دخترکم در مقابل مریضی مقاوم باشه . . همه چی خوب پیش...
13 آبان 1394

عکسهای پنج ماهگی جوجه طلایی مامانی در سفر به نورآباد بعد از سه ماه دوری

برای دیدن عکسها به ادامه مطلب برید ... این عکس سلفی من و دخملم در راه بندرعباس به نوراباد :   امیر عباس گل (پسر دایی پرنیان) و قندعسل خانوم ...ببین چجوری نگاش میکنه فدای اون نگاه مظلومت برم من :   این دست لباس خوشکل رو مامان مریم برا دخترگلش دوخته مختص روز عاشورا .. اینجا هم حیاط خونه بابابزرگه (بابابزرگ مامانی) بغل بابایی بودم :   اینجا بغل مامان جون بودم .. خودمم نمیدونم زوم کرده بودم رو چی   روز چهارم آبان تولد آقا متین گل (پسر عموی پرنیان خانوم) بود که همگی رفتیم سر تلمبه آقاجون حاجی و یه جشن خودمونی گرفتیم ..این اولین...
10 آبان 1394

واکسن چهار ماهگی

سلام قندعسل مامانی ببخشید دیر به دیر میام برات مینویسم آخه سرم حسابی گرم تو دخمل نازمه .. اصلا نمیدونم کی شب میشه کی روز میشه                                       امروز صبح ساعت 9 بعد از اینکه به عشقولکم قطره استامنیفن دادم آماده شدیم تو رو گذاشتم تو کالسکه و رفتیم سمت مرکز بهداشت که واکسن چهارماهگیتو بزنیم...خیلی استرس داشتم که نکنه تب کنی و پات درد بگیره .. اونجا که رفتیم اول قد و وزن و دور سرت رو گرفت که خداروشکر همه نرمال بودن وزن: 6750 قد: 65 دور سر : 42 بعدش دوتا واکسن زدن تو رونای توپولی دخترم...
19 مهر 1394

عکسهای عینکی پرنیان گلی

این چنتا از عکسهای عینکی دخترم که توی روز تولد چهارماهگیش خودش زحمت کشیده و عینکی رو که روی لباس قرمزش بوده کنده و مامانیش اونو روی چشمای خوشکلش گذاشته               اینجا هم پرنیان گلی تازه از خواب بیدار شده بود ..رفتم بالای سرش گفتم سلام دخترم که مثه همیشه لبای کوچولوش خندون شد: ...
16 مهر 1394

خونه خاله طاهر

روز یکشنبه عصر که رسیدیم خونه خاله طاهره ، خیلیها اونجا بودن و حسابی شلوغ پلوغ بود؛ خاله فاطی و مهدیس، زن دایی و امیرعباس، خاله طاهره و یلدا و علیرضا همگی خوشحال بودن از دیدنمون خصوصا از دیدن تو عشقم... ولی تنها بدی که داشت این بود که علیرضا خیلی شیطونی میکرد و همش با مهدیس دعواشون میشد و حسابی اعصاب هممونو بهم ریخته بودن این دوتا وروجک همون شب اول همگی باهم رفتیم پارک و شام رو اونجا خوردیم. فرداش ساعت ده صبح من و بابایی و خاله فاطی رفتیم بازار عبدل آباد .. مهدیس و تو هم مث دخترای خوب پیش خاله طاهره موندین تا ما بریم و برگردیم ..   خیلی خوب بود کلی خرید کردیم .. حدودای ساعت سه بود که خورد و خسته ...
3 مهر 1394