بدون شرح ...
سلام بر پرنیان خانوم، نازدختر مامان مریم
معذرت میخوام که خیلی وقته ازت اینجا چیزی ننوشتم آخه شرایطم جور نبود .. الانم که دارم برات مینویسم شیراز خونه خاله فاطی هستم دارم با تبلت ابجی مهدیس شیطون مطلب میذارم...
امروز صبح با عمو هومان و مامان جون زری اومدیم شیراز که برم پیش دکترم ببینم برام کی وقت عمل میزنه..
عصر همون روز جشن پایان سال مهدیس بود رفتیم خیلی خوش گذشت .. اونجا وقتی بچه ها رو میدیدم به یاد تو دخمل نازم بودم که یعنی میشه منم یه روزی دست دخترمو بگیرم و ببرمش تو جشن مهدکودکش!!! ایشالا که خدا کمک کنه اونروز رو ببینم
ساعت ده شب بود که از جشن برگشتیم خونه...روز دوشنبه صبح نوبت دارم که برم دکتر برام سونو انجام بده و تاریخ زایمانمو مشخص کنه..
.راستی یادم رفت از حال این روزای تو و مامانی برات بگم؛ امروز دقیقا ۳۶هفته و ۲ روزه که تو دل مامانی لونه کردی .. اینروزا تکون خوردنت کمتر شده بیشتر به شکل ضربه ایه نه چرخشی آخه جات تنگ شده و داری تلاش میکنی که هرچه زودتر از اونجا بیای بیرون... عجله نکن قندعسلم دیگه چیزی نمونده .. در ضمن تو این چند هفته خیییییلی سکسکه میکنی که طبیعیه آخه تو کتاب خوندم که علامت سلامت نی نیه و داره تمرین تنفس میکنه... الهی مامانی فدای اون نفس کشیدنت بره...
حال مامانی هم خداروشکر خوبه فقط تنها چیزی که یه خورده اذیتش میکنه اول دوری از باباییه و دوم سنگین شدن و درد پایین شکمه آخه دخترگلم تو این ماه هم توپولتر شده هم اینکه اومده پایین و آماده ست که پا به این دنیا بذاره
بابایی هم بشدت دلتنگمونه ایشالا یه دو روز قبل از عمل میاد پیشمون و تا دو هفته میمونه راستش منم خیلی دلم براش تنگ شده اخه الان دقیقا ۴۸ روزه که ندیدمش...خدایا خودت مواظب بابای مهربونمون باش