قند عسلمقند عسلم، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه سن داره

" پرنیان " عزیز دل بابا و مامان

اولین مراجعه به دکتر زنان

امروز عصر ساعت 5 بابایی از سرکار برگشت آماده شدیم رفتیم مطب دکتر شمسایی .. خیلی شلوغ بود کلی حوصلم سر رفت از اونطرفم کمر مامانی خیلی درد میکرد آخه چند روز پیش بخاطر فشار زیادی که به کمرم بر اثر تهوع صبحگاهی اومده بود کمرم رگ به رگ شد خلاصه ساعت 8 نوبتم شد رفتم پیش دکتر خیلی خوشم نیومد از دکتره آخه هم خیلی سرش شلوغه هم اینکه سه نفری پذیرش میکنه آدم نمیتونه همه حرفاشو به دکتر بزنه خلاصه برام پرونده تشکیل داد .. وزنم کرد 72.5 کیلو بودم.. .فشارمم 12 بود آزمایش مامانی رو که نگاه کرد گفت یه خورده قندت بالاست باید آز خون سه مرحله ای بدی بعدشم برام سونوی سلامت تو هفته دوازدهم نوشت ... وقتی از مطب دکتر اومد...
24 آبان 1393

تولد امیرعباس

   سلام نخودی گلی مامان امروز ساعت 8:30 صبح مامانی با صدای زنگ تلفن از خواب نازش بیدار شد مامان جون (مامان مامانی) بود .. گفت که امیرعباس نی نی کوچولوی دایی روح اله بدنیا اومده تعجب کردم اخه دکترش براش پنجشنبه 22 آبان همزمان با سالگرد ازدواجشون نوبت عمل زده بود ولی دیشب زن دایی حالش بد میشه کیسه آبش پاره میشه میرسوننش بیمارستان تا صبح ساعت شش که دکترش میاد و عملش میکنه بله عزیزدلم !!! یه نوه دیگه به جمع چهار نوه خونواده مامانی اضافه شد و ایشالا تو که بیای میشی نوه ششم خانواده مادری و نوه هفتم خانواده پدری .. ...
21 آبان 1393

خبردار کردن خونواده ها

امروز عصر که بابایی از سرکار برگشت بهش گفتم دیگه نمیتونم تحمل کنم میخوام زنگ بزنم و بهشون بگم که یه نی نی ناز فسقلی تو دلمه اولش بابایی قبول نکرد گفت بذار جنسیتشم معلوم بشه بعد بهشون بگیم ولی بعد از اینکه من اصرار کردم قبول کرد فورا گوشی تلفن رو برداشتم اول از همه زنگ زدم به مامانم..وقتی بهش گفتم اصلا باورش نمیشد فکر میکرد شوخی میکنم آخه چندبار قبلا سرکارش گذاشته بودم خلاصه کلی قسم خوردم تا باورش شد و کلی هم خوشحااااااال دومین نفری زنگ زدم خاله فاطی بود .. از همه بیشتر هم خاله فاطی شوق و ذوق اینو داشت که تو فسقلی مامانی بیایی تو دلم خلاصه بهش زنگ زدم ( خونه پدرشوهرش بود) وقتی بهش گفتم شوکه شد گفت وا...
15 آبان 1393

اولین سونوگرافی

سلام گل نخودی مامانی امروز با بابایی رفتیم که صدای قلب کوچولوتو بشنوم یه خورده اذیت شدیم آخه روز بعد تعطیلی بود بعضی سونوگرافیا بسته بودن بعضیاشونم میگفتن نوبت نداریم بالاخره رفتیم سونوگرافی شمسه ای و خداروشکر بهمون نوبت داد از دکتره اصلا خوشم نیومد یه خورده بداخلاق بود ولی خب ... خلاصه دکتر دستگاه رو گذاشت رو شکم مامانی و روی مانیتور نشون میداد دکتر خیلی تلاش کرد تا نخودی مامانی رو پیدا کرد آخه هنوز خیلی فسقلی هستی... وقتی گفت قلبش میزنه   خییییییییییلی خوشحال شدم نفسم ایشالا که سالیان سال قلبت بتپه عزیزم فقط واسه مامانی دعا کن آخه حالش خوب نیست این روزا هم...
14 آبان 1393

تماس با برنامه زنده تلویزیونی

امروز بعد از اینکه از آزمایشگاه برگشتیم بابایی رفت سرکارش مامانی هم اونقد حالش بد بود که روی تخت دراز کشیذ برام یه پیامی اومد رو گوشیم نگاه کردم دیدم خاله نجمه ست نوشته شبکه خلیج فارس رو نگاه کن منم فورا اومدم زدم شبکه استانی بندرعباس دیدم خانم دکتر فروغ جمشیدی بهترین دکتر پوست بندر داره درباره بیماریهای پوستی در دوران بارداری صحبت میکنه منم خیلی وقت بود حساسیت پوستی در سر و صورتم داشتم و توی این دوران تشدید شده بود و خیلی نگران بودم از اینکه نکنه خدایی نکرده به تو عزیزدل مامانی منتقل بشه خلاصه دیدم بهترین موقعست که سوالمو از دکتر بپرسم گوشیو برداشتم زنگ زدم برنامه زیتون بعد از چندبار بالاخره گرفت و من بصور...
6 آبان 1393

هفته هفتم

سلام فسقلی مامان امروز بابایی مرخصی گرفت و مامانی رو برد آزمایشگاه تا یه سری آزمایشایی که دکتر برا مامانی نوشته بود انجام بده ایشالا که مشکلی نباشه قرار بود دیروز برم سونو که صدای قلب مهربونتو بشنوم ولی گفتم بذارم یه هفته دیگه هم بگذره بعد برم که دیگه خیالم راحت راحت باشه از بابت تشکیل قلب کوچولوت راستی دو سه روزه مامانی حالت تهوع داره و خیلی بداخلاق شده ولی چیکار کنم دست خودم نیست ...احساس میکنم بابایی از این اخلاق من ناراحت میشه و از طرف دیگه هم ناراحته که مامانی حالش بده چاره ای نیست عزیزدلم... بازم با این حال خوشحالم که تو رو توی دلم دارم نازگلم ...
6 آبان 1393

همه بی خبرن

عزیز مامانی ! این روزا مامانی حالش خوبه خداروشکر تا فعلا که حالت تهوع نداشتم و با اشتها غذا می خورم و همچنان کسی جز من و بابایی از وجود تو عزیزدلم تو دل مامانی خبر نداره البته اینم بگم بجز من و بابا به خاله راضیه و خاله فاطمه و خاله مرضیه گفتم آخه دیگه مجبور بودم به این سه نفر بگم ولی تصمیم دارم ایشالا وقتی ماه دوم تموم شده بهشون خبر بدم مطمینم خوشحال میشن ...
27 مهر 1393

خداروشکر بهترم

سلام مامانی امیدوارم که جات تو دل مامانی خوب خوب باشه و اذیت نشی مامانی هم خداروشکر امروز خوب خوب شده و دیگه نگرانی از بابت لکه بینی نداره هرچند نگرانیم زمانی کمتر میشه که بدونم قلب مهربون تو عزیزدلمم تشکیل شده و داره مث گنجشک میزنه ایشالا که مشکلی نیست این روزا خیلی زووووود گشنم میشه سعی میکنم غذاهای مقوی بخورم که عزیزدلم سالم بدنیا بیاد خدایا خودت مراقب نی نی کوچولوم باش راستی یادم رفت بگم بابایی خیییییییییلی دوست داره هروقت میره سرکار همش زنگ میزنه و احوالتو میپرسه شبم که میاد خونه اول مامانی رو بعدشم تو رو میبوسه و باهات کلی حرف میزنه البته اینم بگم که یه خورده حسودیم میشه بهت ...
25 مهر 1393

نگرانم

هنوز لکه بینی دارم   دیشب رفتم پیش یه ماما گفت فعلا زوده بخوام بهت دارو بدم فقط استراحت مطلق میتونه بهت کمک کنه که لکه بینیت برطرف شه مامانی کلا دراز کشیدم بابایی بنده خدا شب که میاد خونه ظرفا رو میشوره خییییییییییییلی نگرانم برام واسه 5آبان سونو نوشته گفت اگه قلب جنین تشکیل شده باشه و لکه بینیت قط نشده بود اونوقت برات دارو مینویسم خدایا کمکم کن به تنها کسی که جریان بارداریمو گفتم دوستم مرضیه ست اونم چون خودش ماه اخر بارداریشه و تجربه دوتا بارداری رو داره و میتونه کمکم کنه اتفاقا مرضیه میگه رو بچه اولش امیرعلی ...
20 مهر 1393