قند عسلمقند عسلم، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره

" پرنیان " عزیز دل بابا و مامان

سوراخ کردن گوش عزیزدلم

سلام به دخمل نازم امروز 8 تیرماه 94 ساعت 10 صبح ، من و مامان جون اختر بردیمت پیش مامان جون زری که گوشتو سوراخ کنه .. بله گلم .. دخترم امروز 24 روزشه .. هرچند دلم نمیاد ولی خب گفتم تا گوشت کوچیکه سوراخش کنم دردش کمتره یه خورده گریه کردی ولی نه اونقد که دیگه واینسی .. بعد از اینکه مامان جون گوشتو سوراخ کرد بغلت که کردیم آروم شدی  مامانی هم اون لحظه مثه جلاد داشت ازت فیلم میگرفت مامان بی رحم  آخه جیگر مامان میخواستم ازت فیلم بگیرم که وقتی ایشالا بزرگ شدی ببینی چه حالی داشتی و چقده کوچول موچول بودی وگرنه خودت میدونی من عاشقتم و دوستت دارم  اینم عکس اونروزته که تازه گوشتو سوراخ کرده بودیم ...
8 تير 1394

زردی دخترکم

روز بعد از تولدت دکتر اطفال اومد واسه معاینه بچه ها.. یه دستی روی پوست شکم دخترم کشید زرد شد گفت باید آزمایش بده ببینم زردیش چنده .. واااای چه مکافاتی..خداخدا میکردم زردی نداشته باشه مامان جون و خاله فاطی بردنت آزمایشگاه ازت آزمایش گرفتن بیلی روبینت رو 8 بود..دکتر گفت امشب بذاریمت زیر مهتابی فردا دوباره ازت ازمایش بگیریم ساعت 3بعدظهر مرخص شدیم و رفتیم خونه خاله فاطی .. مامانی دردش زیاد شده بود و مدام مسکن استفاده میکرد اینم عکس همون عصریه که اومدیم خونه خاله فاطی .. قنداقت کردیم که راحت بخوابی : بابایی هم رفت و یه مهتابی برات کرایه کرد که بذاریمت زیرش ولی متاسفانه اونشب اونقد گریه میکردی   که وقتی م...
24 خرداد 1394

روز تولد زیباترین فرشته دنیا

روز شنبه مورخ 94/3/16 ساعت 4 عصر بود که من و بابایی به همراه مامان جون (مامان مامانی) و خاله فاطی و مهدیس شیطون راهی بیمارستان ام آر آی شدیم که تو دختر خوشکلمو بدنیا بیاریم.. مامانی هم سرشار از استرس بود هرکاری میکردم که حواسمو پرت کنم مگه میشد خلاصه بابایی و خاله فاطی رفتن دنبال کارای بستری .. یه ساعتی طول کشید تا اینکه رفتیم قسمت زنان و زایمان که آماده عمل بشم .. البته اینم بگم که اول یه خورده گیر دادن به اینکه چون مورد اورژانسی نداری نمیتونیم اجازه عمل بهتون بدیم خلاصه یه شوکی هم بهم وارد کردن ولی خب با دکترم تماس گرفتن هرطوری بود دکترم تونست راضیشون کنه لباس عمل رو پوشیدم بهم سوند وصل کردن و بهمراه پرستار و خاله ف...
16 خرداد 1394

آخرین پست قبل از زایمان

سلام به دخمل گلی مامانی که فقط یک روز دیگه مونده که بیاد تو بغل مامانیش باورم نمیشه .. فقط یک روزه دیگه انتظار تموم میشه .. بله عزیزدلم شمارش معکوس ساعتها شروع شده که تو دختر نازم پا به این دنیا بذاری و دنیای من و بابایی بشی راستی دو روز پیش بابایی بعد از دوماه که از مون دور بود برگشت پیشمون .. خیلی خوشحالم .. میدونم که تو هم بیشتر از من خوشحالی دیروزم که مامان جون و آقاجون که رفته بودن تهران با قطار رسیدن شیراز که بیان و مقدمات اومدنتو آماده کنن .. صبح زود که رسیدن ایستگاه راه آهن بابایی رفت دنبالشون و باهم اومدن خونه خاله فاطی... حالا دیگه جمعمون جمعه و گلمون که تو دختر ناناز مامانی باشی کمه ... امروز آخر...
15 خرداد 1394

یه استرس کوچولو و تعیین تاریخ زایمان

دیروز خاله فاطی بهم گفت یکی از دوستاش که بارداره گفته جدیدا دیگه عمل سزارین حتی تو بیمارستانای خصوصی هم ممنوع شده !!! یه خور ده  شوکه شدم آخه اینو چندوقت پیشم شنیده بودم ولی باورم نشد.. خلاصه استرس گرفتم که اگه فردا برم پیش دکترم و بهم بگه نمیتونم عملت کنم چیکار کنم !!!!!!!!!!!                           هیچی دیگه فردا صبح ساعت ده رفتیم مطب دکتر .. نفر دوم رفتم داخل .. ازبس استرس داشتم اولین سوالی از دکتر پرسیدم راجع به عمل سزارین بود.. گفت چیه از طبیعی میترسی؟    گفتم راستش اره خییییللللی ..    گفت نگران نباش برات اورژان...
4 خرداد 1394