قند عسلمقند عسلم، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره

" پرنیان " عزیز دل بابا و مامان

نتیجه آزمایش

امروز بازم زحمت گرفتن نتیجه آزمایش افتاد گردن مامان جون مهربون ساعت یازده رفت نتیجه رو گرفت و آورد ... خداروشکر قندم نرمال نرمال بود ولی متاسفانه آهن خونم اومده بود پایین به دکتر که نشونش دادم گفت باید بجای یه دونه قرص آهن روزی دوتا قرص بخوری که کمبود آهنت برطرف بشه .. آخر هفته خاله فاطی اینا میان، منم باهاشون میرم شیراز که تکلیف دکتر و بیمارستانی که قراره توش دختر نازم بدنیا بیاد رو مشخص کنم ...
18 فروردين 1394

آزمایش و سونوگرافی هفت ماهگی

سلام پرنیان خانوم مامانی این روزا حسابی شیطون شدی و تو دل مامان وول میخوری .. گاهی اونقد حرکتت سریع و یهوییه که منو میترسونی ایشالا که همیشه اینقد با انرژی باشی  امروز صبح ساعت هفت من و مامان جون رفتیم که آزمایش و سونوی هفت ماهگی رو انجام بدیم من همیشه استرس این آزمایشو داشتم خصوصا واسه دیابت بارداری که خیلی خطرناکه بخاطر همینم خیلی تو خوردن شیرینی رعایت میکردم خلاصه رفتیم آزمایشگاه .. فوق العاده شلوغ بود .. یکساعتی طول کشید تا نوبتم شد .. آزمایشم چهار مرحله ای بود.. یکی ناشتا سه تا هم یکساعت به یکساعت بعد از خوردن شربت .. بعد ازآنجام سه مرحله آزمایش رفتیم سونوگرافی بیشتر از همه چیز منتظر بودم که د...
17 فروردين 1394

بابایی رفت

امروز صبح بابایی تنهامون گذاشت و رفت بندرعباس خیلی ناراحتم ولی کاریش نمیشه کرد ... دوس نداشتم تنهاش بذارم ولی خوب خودش اصرار داشت که پیش مامان جون بمونم تا وقت زایمانم آخه میگه چون ماههای آخره منم از صبح تا شب میرم سرکار ، نباید تو خونه تنها باشی .. بعدشم چون میخوام واسه زایمانم بیام شیراز ، تو ماه آخر خطرناکه که تو جاده بخوام بیام خلاصه بالاجبار موندگار شدیم و بابایی رفت...میدونم که براش خیلی سخته .. ایشالا که خدا پشت و پناهش باشه امروز عصر من و مامان جون رفتیم پیش دکتر زنان (دکتر هادی پور ) هم واسه معاینه هم اینکه برام سونو و آزمایش هفت ماهگیمو بنویسه هفته 30 ام هستم .. وزنم 79 .. فشارخونم 12 و ضربان قلب دخملم162...
15 فروردين 1394

اولین پست سال 94

سلام سلام صدتا سلام به همگی خصوصا دخترگلی خودم سال نو همگی مبارکه راستش عید امسال خیلی تعریفی نداشت ولی خب همینکه در کنار خونواده ها بودیم و دیداری تازه کردیم کلی برام ارزش داشت... از همه مهمتر اینکه خدا به بنده هاش عیدی توپی داد .. از این 13 روز تعطیلات شاید کلا 4 روزش هوا آفتابی بود  بقیه روزا بارون میومد ... راستی یه خبر خوب : بالاخره من و بابایی تصمیم گرفتیم که اسم تو دختر نازمونو بذاریم " پرنیان ".. حقیقتش من همیشه از این اسم و معنیش خوشم میومد .. دیگه طی صحبتایی که شد به این نتیجه رسیدیم که دیگه خیلی فکرمونو درگیر نکنیم و همین اسم رو انتخاب کنیم ... تو عید هرکسی منو میدید میگفت بهت نمی...
10 فروردين 1394

آخرین پست سال 93

سلام عشق مامانی امیدوارم جات توی دل مامانی خوب خوب باشه اینروزا که روزای پایانی سال 93 هست همه درگیر خونه تکونی و خریدن ..   من و بابایی هم چند سری باهم رفتیم بازار خرید کردیم البته بیشتر از اینکه به فکر خودمون باشیم به فکر خرید عیدی واسه دیگران بودیم امروزم مامانی از صبح که بیدار شده همش مشغول تمیزکاریه آخه اگه خدا بخواد فردا صبح بعد از 6ماه دوری از خونواده ها داریم میریم شهرستان .. خیلی خوشحالم  من و تو عزیزدلم دیگه پیش مامان جون میمونیم تا زمانیکه تو دخمل مامانی از تو دلم بیای بیرون و بپری تو بغلم اونوقت بابایی میاد و من و دخملشو با خودش میبره بندرعباس و زندگی شیرین سه نفریمون شروع میشه ...
27 اسفند 1393

حالم خوبه ولی ...

سلام تنها امیدم خداروشکر خیلی خیلی حالم خوب شده و جای عمل دیگه درد آنچنانی نداره .. عصری با بابایی میریم بخیمو میکشم ولی امروز یه خبر بد شنیدم پسر عمه مامانی که 33 سالش بود بخاطر عمل ساکشن که انجام داده بود کلیه هاش از کار افتاد ، دو روز بیهوش بود و امروز فوت کرد .. بیچاره زنش و بچه شش سالش خدا بهشون صبر بده ... ما هم بخاطر شرایطمون نمیتونیم تو این موقعیت بریم برا مراسم ختمش .. دیگه مجبوریم بذاریمش واسه دو هفته دیگه که میخوایم بریم واسه تعطیلات عید  راستی عروسی خاله صدیقه که دو هفته دیگه بود هم دیگه فکر کنم کنسله آخه پسر خالشه  ایشالا برا هیشکی این اتفاقات نیفته ... ...
12 اسفند 1393

روزهای سخت مامان مریم

سلام به عزیز دردونه مامانی که تو این چند روز خیییییییلی اذیت شد دخترگل مامانی !  این سه روزی که گذشته اندازه سه سال به من و بابایی سخت گذشت .. فقط خدارو هزاران مرتبه شکر میکنم که بخیر و خوشی تموم شد..                                                                                            یکشنبه شب ساعت دوازه بود که یه دفه مامانی یه حالی شد .. دل درد همراه با تهوع .. خیلی جدی نگ...
6 اسفند 1393

اولین خرید واسه نی نی ناز

سلام بر دخترم .. تاج سرم .. قندعسلم  امیدوارم که مامانی رو ببخشی که امروز خیلی اذیتت کرد .. خب چیکار میکردم میخواستم واسه عشق کوچولوم خرید کنم  امروز بابایی مرخصی گرفت که بریم واست خرید کنیم .. تو رو هم با خودمون بردیم آخه خواستیم چیزایی که میخریم به انتخاب تو دخترگلم باشه صبح ساعت 9 از خونه زدیم بیرون و رفتیم چنتا از پاساژا رو گشتیم چیزی عایدمون نشد .. تا اینکه یه مغازه سیسمونی خوب پیدا کردیم و رفتیم یه خورده از وسایلا مثله چنتا تیکه لباس , وسایل بهداشتی (شامپو، روغن بچه، صابون و ... ) , قنداق فرنگی , حوله و ... خریدیم .. فروشنده گفت وسایل جدیدمون هفته دیگه میرسه ماهم گفتیم بقیه رو میذاریم ایشالا تو هفته آ...
28 بهمن 1393

مامانی سرما خورده

سلام فرشته کوچولوی مامان مامانی اینروزا حال خوبی نداره یه خورده سرماخورده   حس میکنم این حال ناخوشمم روی تو نفس مامانی هم اثر کرده آخه این چند روز کمتر شیطونی میکنی ...نکنه واسه مامانی ناراحتی!!! دخترنازم ! حداقل تو شیطونی کن تا حال مامان بهتر بشه آخه تنها دلخوشی اینروزای من همین چیزاست کاش حداقل میتونستم دارویی چیزی میخوردم که زودتر خوب بشم ولی نمیشه .. البته بعضی داروها واسه بارداری بد نیست ولی من خودم واسه اینکه پسته کوچولوی مامانی سلامتیش به خطر نیفته سعی میکنم تا جاییکه بتونم از این داروهای شیمیایی نخورم ... واسه درمان فقط از لیموشیرین ، پرتقال ، شلغم ، سوپ ، بخور اکالیپتوس و ... استفاده ...
22 بهمن 1393

حس میکنم ...

سلام عسل خانوم مامانی اینروزا دیگه تکون خوردنتو حس میکنم البته نه اونجوری که کاملا متوجه بشم که الان دستتو تکون میدی یا پاهای کوچولوتو . نه .. فقط مثه نبض میزنی و همین برام یه دنیا ارزش داره نمیدونی وقتی حست میکنم چقد خوشحال میشم ناخودآگاه لبخند شوق رو لبام میاد و قربون صدقه ت میرم مامانی هم کم کم داره توپولو میشه آخه دیگه همش داره با اشتهای زیاد غذا میخوره   و مدام در حال خواب و استراحته   که نی نی نازش رشد کنه و مشکلی نداشته باشه واسه مامانی دعا کن که توی این دوران هیچ مشکلی براش پیش نیاد و به خوبی و خوشی میوه دلش بیاد تو بغلش ...
9 بهمن 1393