قند عسلمقند عسلم، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره

" پرنیان " عزیز دل بابا و مامان

سونو آنومالی و یه روز خوب ....

1393/11/1 22:45
نویسنده : مامان مریم
160 بازدید
اشتراک گذاری

امروز یکی از بهترین و قشنگترین و رویایی ترین روز واسمون بودniniweblog.com

خیلی وقته منتظر این روز بزرگ بودم niniweblog.com

یکم بهمن ماه 93 niniweblog.com

وااااااای خدای مهربون ازت ممنونم .. شکلکـــْـ هایِ هلــن بالاخره به آرزوم رسیدم ..یعنی واقعا بیدارمniniweblog.com

امروز عصر من و بابایی با کلی استرس راهی مطب سونوگرافی شدیم که هم از سلامتی تو عشق مامانی باخبر شیم و هم اینکه بفهمیم فسقل مامان و بابا دخمله یا پسملniniweblog.comniniweblog.com

بیشتر از ما ، بقیه خونواده از جمله مامان جونا و عمه و خاله ها و ... منتظر بودن که بهشون زنگ بزنیم و خبرو بهشون بدیم

خلاصه رفتیم مطب و ساعت 20:15 نوبتمون شد .. من و بابایی رفتیم داخل

از دکتر پرسیدم مشکلی نیست یه خورده واسه یادگاری فیلم بگیریم گفت نه مشکلی نیست

بابایی دوربین رو دراورد و شروع به فیلم گرفتن کردniniweblog.com

قلب مامانی داشت مث گنجشک میزد ..love smileys یه خورده استرس داشتم 

دکتر شروع کرد به بررسی تک تک اعضای بدن کوچولوت

من و بابایی که سراپا گوش بودیم واسه اینکه ببینیم دکتر واسه جنسیتش چی میگه یه دفه دکتر گفت : دختر  ...niniweblog.com

واااااای خدا یعنی واقعا دختره .. باورم نمیشد .. همیشه برام یه رویا بود که دختر داشته باشم .. اشک شوق تو چشمام حلقه زد

بابایی هم مث من خیلی خوشحال بود و خداروشکر میکردCute smiley 004

خداروشکر همه چی عزیزدلمم نرمال بود

بعد از اینکه کارم تموم شد بابایی رفت که نتیجه رو از منشی بگیره ؛ من از بس ذوق زده بودم رفتم بیرون و شروع کردم به زنگ زدن به این و اون 

اولین کسی که بهش خبرو دادم عمه ماندانای مهربون بود آخه اون اولین نفری بود که ازم قول گرفت که هروقت جنسیت معلوم شد اولین نفر بهش بگم

دومین نفر مامان جون (مامان مامانی) و سومین نفر هم آقاجون (بابای بابایی) بود

دیگه بعدشم خاله فاطی، خاله طاهره و ... بود . همه خوشحال شدن و بهم میگفتن آخرش همونی شد که دوس داشتیYah

علاوه بر اینکه من خودم دختر دوس داشتم خونواده بابایی هم چون نوه های پسرشون زیاد بود خیلی دوس داشتن که تو دیگه دختر باشی که خدا کمک کرد و بهمون تو رو داد

خلاصه روز خییییییییلی خوبی بود .. حالا دیگه میتونم راحتتر با دخترم عشقم نفسم همدمم حرف بزنمniniweblog.com

خداجون ازت ممنونم که یه دخترناز تو دلم گذاشتی .. فقط ازت میخوام که مواظبش باشی که بسلامتی و خوشی بیاد تو بغلمniniweblog.com

پسندها (4)

نظرات (2)

سمی
5 بهمن 93 21:56
خیلی خوشحال شدم از اینکه نی نیت سالم بود انشاالله به سلامتی به دنیا بیاد وبغلش کنید .دخترا خوش قدمن انشاالله قدمش خیر باشه وبابرکت
مامان مریم
پاسخ
مرسی عزیزدلم راستی اومدم تو وبلاگت ولی هرکاری کردم میگفت رمز اشتباهه میشه یه بار دیگه برام رمزتونو بفرستین ..مرسی گلم
مامان تازه کار
26 بهمن 93 14:27
مبارک باااااشه مامانی، خیلی خوشحالم که نی نی ت سالمه و خیلی خوبه که دخمل خانومه. تبریک میگم. با اجازه دوست دارم باهم درارتباط باشیم. نی نی من تقریبا یه ماه کوچکتر از خانومی شماست.