اسباب کشی
سلام جیگملی مامانی
امروز یه روز تقریبا سخت خصوصا واسه بابایی بود آخه واسه اثاث کشی دست تنها بود خیییییییییلی اذیت شد .. نمیذاشت مامانی هم دست به چیزی بزنه میگفت تو فقط به فکر بچمون باش و بس ...
خاله راضیه هم واسمون ناهار درست کرده بود که بعد از اسباب کشی بریم اونجا ناهار بخوریم ...کارمون تا ساعت سه طول کشید .. تو عزیزدلم دیگه خیلی گشنت شده بود و هی میزدی زیردل مامانی و بهم هشدار میدادی که از وقت غذام گذشته... دیگه کم کم داشت حالم بد میشد
خلاصه رفتیم خونه خاله راضیه و با اشتهای خیلی زیاد غذای خوشمزه خاله رو خوردیم بعدش بابایی گفت تو یه کم استراحت کن خودم میرم بقیه وسایلارو جمع میکنم و با ماشین میبرمش تو خونه جدید
تا ساعت پنج و نیم استراحت کردیم بعدش با خاله راضیه رفتیم کمک بابایی تا ساعت 8 شب دیگه خونه کاملا تخلیه شد و چیزی تو اون خونه نموند جز خاطرات شیرینی که این یکسال من و بابایی اونجا داشتیم
و حالا میریم تو یه خونه جدید تا به امید خدا سه نفری زندگی شیرین و بهتری رو باهم داشته باشیم...
به امید روزی که خدای مهربون بهمون یه روزی حلالی بده و بتونیم خودمون صاحب یه خونه بشیم که دیگه این دردسرا رو نداشته باشیم