چهل روزگی دخترم و اومدن بابایی
سلام قند عسلم
امروز پنجشنبه 25 تیرماه دو تا مناسبت خوب هست :
یکی اینکه دخترم چهل روزش تموم میشه و دوم اینکه بابایی بعد از یکماه دوری، از بندر برگشت پیشمون که چند روزی بمونه بعدش دیگه باهم دیگه برگردیم سر خونه و زندگیمون...
میدونی وقتی برگردم بندر دقیقا 4ماهه که مامانی دور از خونه بوده و بابایی رو تنها گذاشته .. مقصر اصلی هم تو دختر نازم بودی وگرنه من هیچوقتی اینقدرررررر از بابایی دور نبودم ولی خب ارزششو داشت آخه حالا دیگه خیالم راحته که برگردم بندر تو خونه یه همدم دارم یه دخمل ناز دارم که میتونم باهاش حرف بزنم بازی کنم .. خوشحالم خییییییییلی زیاااااااااااااد
بله نازگلم امروز صبح ساعت ده بابایی اومد پیشمون .. وای که بابایی چه ذوقی داشت برات.. اصلا دوست نداشت از کنار دخملش تکون بخوره
راستی امروز صبح زود خاله طاهره اینا هم از تهران اومدن آخه عصر مراسم چهلمین روز خواهرعمو ایرجه همونیکه یک روز بعد تولدت (البته دور از جون دخترم) فوت کرد.. خاله طاهره اینا خیلی دوست داشتن هرچه زودتر تو رو ببینن مخصوصا یلداجون که دلش برات پرپر میزد.. اینم چنتا از عکسای اونروز :
عصر همگی رفتیم مراسم چهلم آخه من تو مراسم ختمش بخاطر شما که تازه بدنیا اومده بودی و بخاطر زردیت بستری بودی نتونستم برم دیگه گفتم حداقل واسه چهلمش برم..خیلی هوا گرم بود بخاطر همین یه ده دقیقه موندیم و برگشتیم خونه
اینم عکست که آماده بودیم بریم : فدای اون نگاه نازت