قند عسلمقند عسلم، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره

" پرنیان " عزیز دل بابا و مامان

قشم

1393/9/18 1:3
نویسنده : مامان مریم
168 بازدید
اشتراک گذاری

امروز صبح زود بابایی از خواب بیدار شد رفت واسه مهمونامون نون بربری داغ و آش شیرازی خرید .. خیلی حال داد واقعا 

بعد از صبحونه کم کم آماده شدیم که بریم سمت قشم

اول قرار بود با یه ماشین بریم ولی بابایی گفت دوتا ماشین رو میبریم راحتتریم اونجا دیگه مشکلی نداریم

خلاصه سوار شدیم رفتیم سمت قشم

خاله صدیقه ( دختر دایی و دخترعمه مامانی) خیلی اصرار کرد که برامون ناهار درست کنه ولی مامانی برا اینکه تو زحمت نیفته گفتم ما احتمالا عصر بیایم

رفتیم و رفتیم تا رسیدیم به بندر پهل .. سوار لندوگراف شدیم حدود یه ربع رو آب بودیم تا رسیدیم اونور .. بندر لافت

هیچی دیگه حدودای ساعت دوازده رسیدیم قشم .. زنگ زدم به خاله صدیقهپریسا دنیای شکلک ها http://www.sheklakveblag.blogfa.com/ باورش نمیشد الان قشم باشیم خیلی ناراحت شد که چرا خبرش نکرده بودیم که برامون ناهار آماده کنه .. با بابایی و مهدیس رفتیم دم در اداره کلید خونشو ازش گرفتیم و رفتیم خونه خاله صدیقه

گوشی مامانی زنگ خورد پریسا دنیای شکلک ها http://www.sheklakveblag.blogfa.com/دیدم عمو مهدی نامزد خاله صدیقه ست .. گوشیو برداشتم بعد از کلی خوشامدگویی گفت که تو فکر ناهار نباشین براتون رستوران سفارش دادم .. هرکاری کردم قبول نکرد گفت دیگه وایسین تا ناهار بیارم

ساعت دو بود که خاله صدیقه با عمو مهدی اومدن و برامون ناهار آوردن... دورهم نشستیم ویه ناهار توپ خوردیم

بنده خدا خیلی زحمت کشیده بود

بعد ناهار و یه استراحت کوتاه رفتیم تو بازار واسه خرید

شام هم باز مهمون عمو مهدی بودیم کناردریا به صرف کباب مرغ و کباب ماهی 

از اونجاییکه مامانی تو این مدت بشدت از ماهی متنفر شده نتونست از ماهی بخوره فقط یه خورده کباب مرغ خورد

ولی در کل خیلی خوش گذشت

ساعت 12 بود که برگشتیم خونه ... آقایون رفتن پیش عمو مهدی خوابیدن و خانوما هم خونه خاله صدیقه بودن

دست خاله صدیقه و عمو مهدی درد نکنه ...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)