مهمونا رفتن جز مامان جون
امروز صبح مهمونامون رفتن و ما رو دوباره تنها گذاشتن
البته مامان جون پیشمون تا آخر هفته میمونه از این بابت خوشحالم
عصری خونه آقای موسوی روضه حضرت ابوالفضل (ع) بود .. من و تو و مامان جون رفتیم .. خیلی خوب بود .. بعد از اینکه دعا تموم شد بابایی اومد دنبالمون رفتیم نون بربری گرفتیم رفتیم کناردریا با آش رشته ای که تو روضه بهمون داده بودن خوردیم .. یه خورده تو ساحل پیاده روی کردیم بعدشم برگشتیم خونه
راستی از روزی که من و بابایی تصویر تو عزیزمو دیدیم واقعا وجودتو باور کردیم .. نه اینکه قبلا باور نداشتیمااااا .. نه گلم ...فقط قبلا باورش یه خورده برامون سخت بود ولی از وقتی دیدیمت احساس مادرانه من و احساس پدرانه بابایی بیش از پیش بارور شده
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی